حاج همت،مقید بود نمازش را اول وقت بخواند.شب پیش ازعملیات مسلم بن عقیل به خانه آمد سرتاپایش خاک آلود بودچشمانش قرمز شده بودسینوزیت وسرماخوردگی داشت.اگرچه حرف نمی زد،ولی معلوم بودکه خیلی بیماری اش شدیداست.وضوگرفت تانمازبخواند.من گفتم:حال شما خوب نیست،اول غذابخور،بعدنمازبخوان.حاجی گفت:«من به سرعت آمده ام تانمازم را اول وقت بخوانم».آن شب چنان بی حال بودکه من ترسیدم درحال نمازخواندن به زمین بیفتد به همین خاطر،پهلویش ایستادم تا اگرخواست زمین بخورد،اورابگیرم.اما او با آن حال مریض نمی خواست نمازش را از اول وقت عقب بیندازد.
*خاطره ای ازشهیدحاج همت
*برگرفته از کتاب ستاره ای درزمین