راستی یاد بچه های جبهه بخیر،یادخدا،یاد جبهه بخیر،آن وقتها که درامتداد نسیم،خستگی را احساس می کردیم و زجر،مثل برگ یاس نوازشمان می کرد و درد،مثل نیلوفر به دورمان می پیچید وآرامشمان می داد.دلمان به یادخدابود و به فکر خوبی.غفلت باماقهرکرده بود وبارفاه هم آشتی نداشتیم.
یادموقعیتهایی بخیرکه درآن به فکر موقعیت نبودیم.یاددوکوهه بخیر که هزاران کوه ایستادگی تربیت کرد.یادایستگاه صلواتی بخیر که استراحتگاه ملائکه بود.یاد پل هایی بخیر که فاصله ی دنیا وآخرت بود،یادخودروهای بهشتی بخیر که انبوهی از دل را سوار می کرد وازجاده های صراط از میان دوزخ آتش به مقصد می رساند.یاد جاده هایی بخیر که آدمی راازبیراهگی،انحراف وچند راهگی نجات می داد.یاد تابلوهایی بخیر که راه جاودانگی رامشخص می کرد.یاد سنگرها بخیر که مفصل ترین میهمانی اشک وخلوص را بدون خرجهای کلان تربیت می داد...