دفترچه ی کوچکی همیشه همراهش بود.بعضی وقتت ها باعجله ازجیبش درمی آورد و علامتی دریکی از صفحات می گذاشت.می گفت:«اشتباهاتم روتوی این دفترعلامت می زنم».برایم عجیب بود که محمدرضا اسوه ی تقوا واخلاق بچه ها،آنقدرگناه داشته باشد که برای کم کردنش مجبور باشد دفتری کناربگذارد.
چندروز قبل ازشهادتش به طوراتفاقی دفترچه اش رانگاه کردم.خوب که ورق زدم دیدم بیشترصفحات دفتر،مثل قلب محمدرضا سفیدسفید است.
*خاطره ای از شهید محمدرضا ایستان
*برگرفته از مجموعه رسم خوبان،کتاب مبارزه بانفس،ص36