هوا تاریک شده بود. قرار بود عملیات کربلاى هشت ، فردا قبل از ظهر به اجرا در آید. رزمندگان اسلام مى رفتند تا بار دیگر در آزمونى سخت و بزرگى خود را محک بزنند. در آن لحظات حساس ، طبیعى بود که بچه هاى رزمنده از وابستگى هاى دنیوى دل بر کنند و فقط به یاد خدا باشند.
زمزمه ى مناجات رزمندگان ، اشکها را از دیدگان سرازیر مى نمود. در عین حال تعدادى از همرزمانمان از قبل ، مقدارى حنا آماده و دستهاى خود را با آن رنگین و معطر مى ساختند : گویى در بزم عروسى بسر مى بردند. یکی مى گفت شب عروسى است . دیگرى مى گفت شب حنابندان است و...
گویى فرشتگان عرش ، همنوا با کاروان الهى ، زمزمه ى پرستش سر داده و افلاکیان براى تصنیف عشق ، میان سنگرها و خاکریزها فرود آمده بودند.
دقایقى نگذشته بود که دیدیم دو بسیجى عزیز ، گرزعلى شاهسوندى و محمد عزیزالهى[این دو شهید از توابع شهرستان ابهر بوده اند ] که نسبت فامیلى نیز با همدیکر داشتند شهد شیرین شادت را نوشیده اند در حالیکه کف دست این دو بسیجی پاکباخته با خون رنگین شده بود.
خواب شب گذشته شاهسوندی را به یاد آوردیم که میگفت : « دست ما با خون خود رنگین خواهد شد»
منابع : کتاب مردان نبرد ، نوشته پرویز بهرامی