سال 1362بود . من بعنوان دانش آموز مدرسه راهنمایى امیرکبیر ابهر که آن زمان در محله اکبرآباد بود مشغول تحصیل درکلاس دوم راهنمایى بودم ، یکى از همکلاسی هایم به جبهه اعزام شده بود ، من که سن قانونى اعزام به جبهه را نداشتم عضو بسیج شده بودم تا از این عضویت براى اعزام به جبهه استفاده کنم .من براى اینکه بتوانم اسباب سفرم را آماده کنم این بار باید با مادرم کنار می آ مدم . بعد از فکر و خیال اینکه چکونه اسبابم را براى اعزام آماده کنم تا مادرم متوجه موضوع نشود ، نزد مادرم رفته و به او گفتم :
مادر ساک حمام مرا آماده کن که مى خواهم به حمام بروم و مادرم هم بى اطلاع از نیت من این کار را برایم انجام داد. ( آخر میداید بعد از گذشت مدتهاى مدیدى که غرق درگرفتاریهاى دنیا و نفس اماره بودم متوجه حرفى که به مادرم زدم شدم که چه بسا آن موقع آن مطلب برایم زود بود اما کلامى که گفتم چون عاشقانه و بدون هیچ غل و غشى مطرح می شد خدا کلام زیبا و با معنى را بر زبانم جارى ساخته بود . آن کلام که مادرم آن را آخرین جمله از من براى خداحافظى داشت .
وقتیکه در بسیج حضور یافتم دیدم اندک اندک یاران اعزامى از هر نقطه شهرستان با ساک و لوازم سفر در آ ن مکان روحانى حضور مى یابند و در کنار آ نها خانواده هایشان آ مده بودند تا فرزنداشان را راهى جبهه کنند ، ولى چون هیچ کس از رفتن من اطلاعى نداشت کسى به بدرقه من نیامده بود و این هم زیبایى خاص خودش را داشت .ما به تعداد 19نفر سوار بر مینى بوس شدیم و حرکت خود را به سوى جبهه هاى حق علیه باطل آغاز کردیم . وقاتلوهم حتى لا تکوفتنه .. و این راه تا قیامت ادامه خواهد داشت ، تا زمانیکه فتنه اى در زمین وجود داشته باشد. ان شاءاللهما در این اعزام به مناطق جنگى مختلفى اعزام شدیم اما نتیجه اعزام و حضور در جبهه ختم به عملیات والفجر 4 شد که در این عملیات باید ارتفاعات مشرف به شهر پنجوین عراق را به تصرف در مى آ وردیم .در محلى بنام ارتفاعات کانى مانگاه مستقر شدیم ، چند روز بعد از ا نجا به دره شیلر اعزام گشتیم دره شیلر نقطه رهایى براى عملیات ما بود . در دره شیلر که مستقر شده بودیم کسى را دیدم که حضور او در جبهه بر شوق و رفتن من به جبهه را افزوده بود . او کسى نبود جز یک همکلاسی خوب بنام احمد شریفلو که در یک ارتباط روحى و معنوى از خدا مى خواستم توفیق حضور در جبهه را به من نیز مثل احمد عنایت بفرماید ، این درخواستهاى عاجزانه از خداوند منان مورد قبول واقع گردید و سعادت حضور در جبهه را به بنده عاصى عنایت فرمود و من تا زنده ام شکرگذار این عنایت خداوند بزرگ خواهم بود
منابع : کتاب یاد یاران ،مولف پرویز بهرامی