نیروهاى دشمن بخاطر ترس و وحشت از اجراى عملیات شب قبل ( مرحله اول عملیات محرم ) در حالت آ ماده باش کامل به سر می بردند ، قرار بود نیروها بعد از باز شدن معبر[معبر به راهی در میدان نی گویند که فاقد هر نوع مین باشد] توسط تخریبچیان [ تخریبچی به خنثی ساز مین و مین گذار می گویند] وعلامت گذارى معبرها با قرصهاى فسفری و نوارهاى فسفرى ، به جلو هدایت شوند .
در حین عملیات در قسمتى ازمنطقه با نیروهاى خودمان فاصله زیادى پیدا کردم ؛ تنها بودم که یکدستگاه خودروى سیمرغ نیروهاى دشمن را در داخل دره کوچکی دیدم درحالیه چراغهاى سوئیچ و پشت آمپرهایش روشن بود ، بنظرمی رسید نفرات داخل خودرو به تازگى خودرو را ترک نموده بودند ، آهسته بسمت خودرو حرکت کردم که دو نفر ناشناس ظاهر شدند ، رمزگردانها و واحدها علی اصغر(ع) و پاسخش از طرف نیروى مقابلعلی اکبر(ع) بود ، آن دو نفر به من نزدمن شدند ، به آنها رمز على اصغر را گفتم ولى از پاسخ خبرى نشد ، با خود گفتم شاید پاسخ رمز یادشان رفته و چون از مسیر سمت خودمان به من نزدیک شده بودند اصلا فکر نمی کردم که نیروى دشمن باشند ، ناگهان یکى از آنها که هیکل قوى و درشتى داشت مرا غافلگیر کرده و یک دستش را محکم به دهانم گذاشت و با دست دیگر نیز سینه ام را چسبید ، دیگرى هم کمى از ما فاصله داشت ، من که اضطراب سراسر وجودم را فرا گرفته بود خودم را در یک قدمى مرگ مى دیدم .تا آن لحظه نمى دانستم گلوله ها از لوله اصلحه من خارج شده است ، بعد از اینکه فرد مقابل به زمین افتاد تازه فهمید م که ناخودآگاه ماشه اسلحه را چکانده ام ، با شلیک گلوله هاى رسام ، چند تن از رزمند گان سر رسیده وبا فریاد من متوجه موضوع شدند و فرد دیگرى را که ازنیروهاى دشمن بود با رگبارى به هلاکت رساندند .
منابع :کتاب یاد یاران ،مولف پرویز بهرامی